عید 1392
سلام خوشگل مامان خیلی وقته واست ننوشتم درگیر عید و عیددیدنیها بودیم که البته همچنان ادامه داره هنوز چندجا مونده که بریم عید امسال بازم در کنار تو خیلی قشنگ بود انقدر ناز و شیطون و شیرین شدی هر جا میری با خودت شادی میاری سال تحویل هم مثل هر سال خونه آقاجان اینا بودیم قبل سال تحویل همه باهات کلی بازی کردن و تو هم حسابی خوشحال بودی
لحظه سال تحویل تو تو بغل آقا جان نشستی و مامانی و بابابزرگ و عمو علی عموی بابایی کنارتن :)
روز اول و دوم رفتیم دیدن بزرگترا و بعدش رفتیم بجنورد عروسی نگین دختر خاله مامان بود. اولش خیلی خوب بود ولی بعدش خسته شدی و همش نق میزدی و خلاصه عروسی رو کوفت مامان کردی! طوریکه ما قبل شام برگشتیم خونه مامان ویدا و شامو هم واسمون اوردن خونه بعدشم که تو لالا کردی و دیگه نشد برگردیم عروسی همه تا ساعت 2-3 اونجا بودن دل مامانم پیش اونا تو هم خواب ناااااااااااااززززززز
فرداش یه ذره بهتر بود و ارومتر بودی و پاتختی یکم به مامان خوش گذشت. آقاجون هم کلی باهات بازی کرد ولی خوب خیلی زیاد نموندیم بجنورد پنجم برگشتیم تهران. تو هوایپما هم رفتنی که خواب بودی برگشتنی بیدار شدی ولی پسمل خوبی بودی فقط یکم زیادی شیطونی عشق مامان یه خانومه صندلی پشت ما نشسته بود دماغشو عمل کرده بود وچسب زده بود توهم هی دماغتو بالا میکشیدی و به دماغت دست میزدی و بهش میخندیدی! اونم اصلا محل نمیذاشت ههههههههههه کلی خندیدیم از دستت وروجکککککک
اینم بعد از برگشتن از بجنورد با سفره هفت سین خونه خونمون
بعدشم که قرار بود باز بریم سرعین ولی من گفتم نمیام! با این شیطونک 7-8 ساعت نشستن تو ماشین کار من نیست کی بزرگ میشی یه سفر با دل خوش بریم مامانییییییییی؟؟؟
تازه 25 ام عروسی عمه میناست خدا بهم رحم کنه موندم چجوری میخوای دووم بیاری
ولی همه اذیتا و شیطونیات یه طرف شیرین زبونیها و شیرین کاریاتم یه طرف دیگه یعنی اگه اینا نبود که من دق میکردم مامان! همین جا اعلام میکنم که یه دونه بچه کافیه قبلا اشتباه میکردم میگفتم دوتاااااااااا حالا اگه الان که داری اینارو میخونی یه ابجی یا یه داداش هم تو خونه داریم بدون که خواست خدا بوده نه مامان
شیرینکاریهای اخیر پسمل من: دیگه بابا رو میگی به سلامتی هههههه اخه قبلا هرکاری میکردیم نمیگفتی بابا! ولی الان بابا که میگی بابا رسما غش و ضعف میکنه بس که میگه جان بابااااااااااااا چیه باباییییییییی هههههه
دیگه اینکه کتاب میخونی واسه ما! به زبون خودت که ما نمیفهمیم چی هست اصن! خیلی وقتا هم کتابتو میاری میذاری جلوی من یا بابا و میگی تعریف کنید بعد خودت انگشت مارو میگیری میذاری رو شکلها که ما بهت اسمشو بگیم الهی مادر فدات بشهههههههه
کلی هم خرابکاری میکنی از شکستن مجسمه روی میز تلوزیون و شمعدون بگیر تا پاره کردن کتابهاتو بیرون ریختن کتابهای کتابخونه بابا و پیچوندن پیچهای گازو خاموش کردنشونو بیرون ریختن وسایل کشوهای میز تلوزیون و لباسهای کشو و .............یه دنیاااااااااا کار دیگه!
کلا خونه ما هیچوقت مرتب نیست تازگیا هرچی هم دنبالت میدووم جمع میکنم باز میریزی بیرون انگار نذر کردی مامانو اذیت کنی
تازگیا عصرا میبرمت پارک کلی ذوق میکنی و با بچه ها بازی میکنی کفش مناسب راه رفتن هم خریدیم واست همش اصرار داری خودت راه بری و دستتو هم نگیریم الانم منتظرم از خواب بیدار شی ببرمت پارک البته اگه بارون نیاد چون هوا ابریه. الهی مامان قربون اون معصومیتت تو خواب بشه فرشته کوچولوی من