برسامبرسام، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

جوجه کوچولوی من و بابا

قرار خانوادگی نینیهای دی 90 :))

1392/6/10 17:28
نویسنده : مامان لیدا
702 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان خیلی وقته نتونستم به وبلاگت سر بزنم واسه همین کلی مطلب واسه نوشتن دارم امیدوارم تا وقتی خوابی بتونم همشو بنویسم یول

چندوقت پیش یعنی دقیقا روز پدر یه قرار دیگه با باباهای نودی گذاشتیم و همگی رفتیم جاده چالوس سفره خونه ارکیده لبخند  با وجود اینکه شما وروجکها خیلی شیطونی کردید ولی کلا خوش گذشت اونجا یه خانه بازی کوچولو هم داشت که یکم توش بازی کردین البته بهترین چیزش یه استخر توپ گنده بود که متاسفانه تو میترسیدی ازش و تا میذاشتمشت توش جیغ میزدی که بیارمت بیرون نگران 

موقع ناهار چون تعداد زیاد بود هردو یا سه تا خونواده رو یه تخت نشستیم که من و شما و بابایی با خاله پگاه و اقا امیر و آرش گلی سر یه سفره بودیم. موقع ناهار کلی باهم گپ زدیم بابایی هم کلی از عمو امیر خوشش اومده بود چون یه جورایی هم رشته ای هم بودن و موضوع مشترک واسه حرف زدن داشتن چشمک ولی رویهم رفته بابایی از اینجور قرارا فراریه و تا حالا هم بخاطر دل مامان اومده خنده

بعد از اینکه ناهارمونو خوردیم تصمیم گرفتیم بریم یه باغچه دیگه بساط چایی و کیک ردیف کنیم اخه قرار شده بود ما مامانا بخاطر روز پدر واسه باباها کیک بخریم و سورپرایزشون کنیم که بابای آرش گلی زحمتشو کشیدن و دنگای ماروهم قبول نکردن و اونو بعنوان خیرات واسه روح پدر مرحومشون خریده بودن. خدا همه رفته هارو بیامرزه ناراحت

چایی و کیک نوش جان کردیم و شما هم یکم بدو بدو کردین و کلی کیف کردین. تو هم هی میرفتی سر خوراکیهای مردم اخر سرم یه خانومه به زور یه قاچ هندونه داد بهت بنده خدا از گلوش پایین نرفت نیشخند

خلاصه اون روز خوب تموم شد و فقط خاطرش باقی  موند اینم چندتا عکس خوشگل واسه تجدید خاطرهلبخند

عکس

از راست به چپ: کیان خاله مصی. شما :) کیاوش خاله مریم. ادرینای خاله سیمین

عکس

عکس

 

بابایی در حال استراحت بعد از ناهار مثل همیشه خنده

 

عکس

اینم چندتا جوجه اردک که کنار اب راه میرفتن و شما نینیها کلی ذوقشونو کردین قلب

عکس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)