سفر به شمال با عمو مهدی و خاله سمانه و آریانا :))
اردیبهشت ماه یه سفر چندروزه هم با عمو مهدی و خاله سمانه و دختر نازشون اریانا رفتیم شمال. راستش زیاد بهمون خوش نگذشت البته بدم نبودا ولی کلا چندتا چیز باعث شد زیاد به همه خوش نگذره اولیش ویلایی بود که عمو مهدی از قبل رزرو کرده بود که خیلی کوچیک بود معمولی و روز اول مجبور شدیم تمامشو بشوریم و بسابیم تا دلمون بیاد توش مستقر بشیم! دومیش تو و اریانای شیطووووووووون بودین که اصلا باهم کنار نمیومدین. اون میخوابید تو سروصدا میکردی نمیذاشتی بخوابه تو میخوابیدی اون بیدار میشد جیغ میزد اسباب بازیاتونو بهم نمیدادین و سرش دعوا میکردین تو داد میزدی اون میترسید میزد زیر گریه خلاصه بساطی داشتیماااااااااااااا
میرفتیم رستوران نمیذاشتین غذا بخوریم میرفتیم لب دریا نمیذاشتین لذت ببریم اصلا کل سفر شده بود درگیر شدن با شما دوتا! فکر کنم این اخرین سفری بود که ما دوتا خانواده باهم رفتیم
بهر حال اینم یه جور خاطرس دیگه
بابا داره تلاش میکنه ترست از دریا بریزه اخه میترسیدی و از ماسه هم چندشت میشد!
وقتی از این موتورها رد میشدن کلی تعجب میکردی و واست جالب بود
همینطور قایق موتوری
لذت خوردن چیپس لب دریا