برسامبرسام، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

جوجه کوچولوی من و بابا

از بس قند شدی دلم میخواد بخولمت!

مامانی من پسمل خوشگلم انقدر تازگیا شیرین شدی دلم میخواد درسته بخولمت! تازگیا یه کارایی میکنی هم حرصم میگیره هم خندم میگیره  کلی شیطون شدی و کارای بامزه و البته خطرناک میکنی و همه خونه رو بهم میریزی بازم مدارکشو جمع کردم که بعدا خودت قضاوت کنی بازم رفتی سراغ کتابات و قصد خوردنشونو داری بدنبال بادکنک در زیر صندلیها     اینجا هم اومدی سراغ بابایی و هی از سر و کولش بالا میری و نمیذاری بیچاره بخوابه و در اخر حمله به دوربین! اینم یه مدلشه دیگه سوار بر روروئک نه!  زیر روروئک!  نفس منی تووووووووووووووووووووووو             ...
25 مهر 1391

بازم قرار

سلام پسملی مامان بازم تو خوابیدی   و مامان اومده تا واست بنویسه ٢٣/٧/٩١ دوباره با مامانای دی و نینیهای نازشون قرار داشتیم  شما نینیها هم کلی شیطونی کردین و آتیش سوزوندین  خیلی خوش گذشت تو هم کلی از اینور به اونور سینه خیز میرفتی و موهای دخملا رو میکشیدی!  دیگه واقعا با شما وروجکا بیرون قرار گذاشتن سخت شده اخه همش یا همدیگرو میزدین یا میخواستین خودتونو از رو تخت پرت کنین پایین! هوا هم کم کم داره سرد میشه و باید فکری به حال قرارا بکنیم اینم دوستای شما از سمت چپ خود شما  پویان جون پسمل ناز خاله فریده. باربدی پسمل ناز خاله ساغر و ایلیا جون پسمل ناز خاله آرزو     اینم تو و پو...
25 مهر 1391

شیطونیهای جدید پسر من :))

مامانی تازگیا خیلیییییییی وروجک شدی اصلا یه دقه هم نمیذاری مامان نفس بکشه همش باید دنبالت بدووم از این ور به اون ور همش هم میری یه جایی گیر میکنی و نق میزنی که بیام نجابتت بدم این عکسارو میذارم  بعدا خودت ببین قضاوت کن اینجا میذارمت تو تخت و پارکت که بخوابی ولی اول میشینی بعدش سعی میکنی بپری بیرون از توش بعدشم که میخوام بگیرمت به مامان میخندی! و طبق معمول از نور فلاش چشماتو میبندی اینجا هم گیر کردی بین اسپیکرا ولی با مهارت خودتو نجات میدی قربونت بره مامانتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت     ...
18 مهر 1391

تولد بابایی

خوب اینم اولین تولد بابایی در حالیکه پدر شده تو هم تو همه عکسا هستی قربونت برم من که دیگه همه جا با ما هستی و خونوادمونو سه نفره کردی یعنی اصلا دیگه دلمون نمیاد بدون تو عکس بگیریم نفس مامان   اینجا هم با بابایی دوتایی شمعو فوت کردین! ایشالا هردوتاتون صد سال نه! هزار سال زنده باشین    عاشق هردوتونم ...
17 مهر 1391

مهمونی خونه خاله سپیده

سلام عشق مامان   خوب دوباره پسر خوبی شدی و زود لالا کردی که مامان بیاد وبلاگتو اپ کنه 6 مهر رفتیم خونه خاله سپیده مامان بنیتا جون مهمونی خیلی خیلی خوش  گذشت. توهم کلی با دوستات بازی کردی و آتیش سوزوندی مامان هم بعد یه مدت دوستاشو دید و کلی دلش حال اومد اینم خاطرات اون روز بیاد موندنی: پسمل من و محمد مهدی جون پسمل ناز خاله ماریا از راست به چپ: ترنم خاله فرزانه. پارسای خاله آتوسا. بنیتای خاله سپیده.پسمل من. محمد مهدی جون اینجا هم اولین نفر از سمت چپ باران دخمل خاله مهدیه. اون خانوم خشگله هم که پیش شما نشسته دخمل ناز خاله سوده هستش بوس واسه همه شما خوشگلا     ...
17 مهر 1391

نفس مامان حرف میزنه :))

سلام عشق مامانی الان که دارم واست مینویسم تو مثل فرشته ها لالا کردی منم از فرصت استفاده کردم و اومدم تا وبلاگتو آپ کنم اخه چند شب بود که خیلی بد خواب شده بودی و مامانو یک ساعت سرکار میذاشتی تا بخوابی منم عصبانی میشدم و گاهی هم سرت داد میزدم الهی بمیرم تا اینکه دیشب دیدم یه مروارید سفید کوچولوی دیگه دراوردی عشق مامان تازه فهمیدم واسه این بوده که بی تابی میکردی و نمیخوابیدی عزیز دلم مامانو ببخش که متوجه نشده بود دیشب با بابایی تنهایی رفتی خونه بابابزرگ اینا اخه حوصلت سر رفته بود مامان هم خسته بود و نمیتونست بیاد واسه همین تنها فرستادمت بری که هم تو بازی کنی هم مامان به کاراش برسه و یکم هم استراحت کنه. ولی تا از در رفتی ...
5 مهر 1391

ددرهایی که اخیرا پسمل خان من رفته :))

سلام عسل مامانی یه مدت نینی وبلاگ خراب بود یکم هم مامان تنبلی میکرد این شد که چند وقته واست ننوشتم اخیرا چند جا باهم رفتیم ددر از حنابندون و عروسی و جاده چالوس بگیر تا قرار با نینیهای دی 90   بعضی وقتها خیلی پسمل مودبی میشی و اصلا مامانو اذیت نمیکنی ولی بعضی وقتا! واییییییییییی انقدر نق میزنی و گریه میکنی که ددر کوفت مامان میشه! 6 شهریور حنابندون فاطمه جون دختر خاله بابایی بود که انقدر گریه کردی نفمیدم چی شد اصلا   بابایی بیچاره هی بردت پارک هی بغلت کرد من هی باهات بازی کردم و بغلت کرده بودم ولی ساکت نمیشدی که نمیشدی خلاصه اون شب تموم شد و مامان و بابا خسته و کلافه برگشتن خونه همش دعا میکردم تو عروسی پسمل خوب و س...
22 شهريور 1391

بازم شیرینکاری....

خوشگل مامانی تازگیا خیلییییی خودتو واسه مامان لوس میکنی همش میخوای بغل مامان باشی یه دقه که میذارمت زمین جیغ و هوار راه میندازی که بیام بغلت کنم اصلا نمیذاری به کارام برسم! تو روروئکت هم یه ذره می مونی بعد چند دقه حوصلت سر میره و هی دستاتو میاری بالا که بغلت کنم منم خیلی از این کارت خوشم میاد هی لفتش میدم که غر بزنی به جونم و دستاتو بیاری بالا و با اون چشمای قشنگت بهم بفهمونی که میخوای بغلت کنم عشق مامان این عکسو بابای ازمون گرفته وقتی داشتی خواهش میکردی مامان بغلت کنه   الهی مامان فدات بشهههههههههه   اینم شیرینکاری دومت   امروز گذاشتمت تو تخت و پارکت بعد از اینکه یکم غر زدی خوابت برد تازگ...
6 شهريور 1391

جایزه پسر قشنگم...

سلام عزیز دل مامانی قربونت برم که این روزا انقدر شیرین شدی که میخوام بخورمت! اومدم عکس جایزه هاتو بذارم جایزه هایی که واسه دندون دراوردنت گرفتی مامانی و آقا جان بجای آش دندونی که بهشون داده بودیم واسمون یه جعبه شکلات فرستادن تو کلی با اون جعبه هه ذوق کردی چون بهش تکیه میدادی و مینشستی اینجوری:   الهی مامان قربون ژستت برههههههههه   مامان جون هم واست یه شلوار خرید   عمه مینا هم یه پیرهن حاج خانم رضایی که همسایه دیوار به دیوارمونه و خیلییییی دوسش دارم هم یه چادری به مامان کادو داد   دست پسمل گلم درد نکنه که دندون درمیاره و مامانش کادو میگیره ایشالا همیشه سالم و خندون باش...
6 شهريور 1391