ددرهایی که اخیرا پسمل خان من رفته :))
سلام عسل مامانی یه مدت نینی وبلاگ خراب بود یکم هم مامان تنبلی میکرد این شد که چند وقته واست ننوشتم
اخیرا چند جا باهم رفتیم ددر از حنابندون و عروسی و جاده چالوس بگیر تا قرار با نینیهای دی 90 بعضی وقتها خیلی پسمل مودبی میشی و اصلا مامانو اذیت نمیکنی ولی بعضی وقتا! واییییییییییی انقدر نق میزنی و گریه میکنی که ددر کوفت مامان میشه!
6 شهریور حنابندون فاطمه جون دختر خاله بابایی بود که انقدر گریه کردی نفمیدم چی شد اصلا بابایی بیچاره هی بردت پارک هی بغلت کرد من هی باهات بازی کردم و بغلت کرده بودم ولی ساکت نمیشدی که نمیشدی خلاصه اون شب تموم شد و مامان و بابا خسته و کلافه برگشتن خونه همش دعا میکردم تو عروسی پسمل خوب و ساکتی باشی
عروسی 8 شهریور بود کلی خوش تیپت کردیم و رفتیم عروسی
خداروشکر خیلی بچه مودبی بودی تو عروسی اصلا مامانو اذیت نکردی قربونت برم الهی تا چراغهارو خاموش کردن واسه رقص نور گرفتی خوابیدی تو کریرت قربونت برم که فکر میکنی همین که چراغا خاموش میشه باید لالا کنی
اینم عکسایی که عمه مینا و من اون شب ازت گرفتیم
پسمل قشنگم رو صندلی عروس و دوماد. انقدر حواست به چراغها و نورها پرت بود که هر کاری کردیم به دوربین نگاه نکردی
اینم عکست با بابابزرگ که چون اخر شب بود خیلی خسته بودی و همش جیغ میزدی
الهی مامان قربونت بره
چند روز بعدش دوباره قرار مامانای دی و نینیهای ناز و باهوششون بود
اینبار تو رستوران باغ گیلاس تو ولنجک بود که خیلی جای بزرگ و راحتی بود خیلی هم خوش گذشت توهم پسمل خیلی خوبی بودی کلی نشستی و با دوستات و بادکنک بازی کردی ولی بازم اخراش که دوباره خسته شدی بودی هی جیغ میکشیدی از شلوغی بدت میاد حتی تو شلوغی شیر هم نمیخوری خلاصه مامان زودتر از همه برگشت خونه که شازده پسرش لالا کنه ولی کلا خیلی خوب بود خیلی بهم خوش گذشت قلبون تو پسمل نازم بشم که باعث شدی مامانی کلی دوست جدید و خوب پیدا کنه و کلی بهش خوش بگذره
اینم عکسایی که من و خاله مریم مامان کیاوش ازت گرفتیم
کنارت حلما جون دخمل ناز خاله هانیه نشسته و کناز اونم نورا گلی دخمل گل خاله نعیمه کنار اونم برسام خان پسمل ناز خاله افسانه
اینم بازی با بادکنک
اینم عکسایی که خاله مریم شکار کرده و انداخته در حال خوردن کفشت و شیشت!
چند روز پیش هم با خاله سحر و عمو شهاب و هلنا دختر نازشون رفتیم جاده چالوس پیکنیک
مامانی چشمت روز بد نبینه پدرمونو دراوردی اون روز بس که گریه کردی! چون صبح راه افتادیم و خوابت تکمیل نشده بود بدخواب شده بودی و هرکاری میکردم شیر نمیخوردی و نمیخوابیدی تو شلوغی خلاصه اون پیکنیک خیلی بهم خوش نگذشت چون تو اذیت میشدی عزیز دلم ولی خوب واسه آب و هوا عوض کردن بد نبود ایشالا بزگتر که شدی دوباره میریم و تو حسابی بازی میکنی ولی تا اطلاع ثانوی پیکنیک تعطیلللللللللللللللللللللللللللللللل!
اینم عکست با بابایی که با خیار سرگرمت کرده
الهی فدات بشه مامانی که انقده شیرینییییییییییییی
اینارم همینجوری محض خنده میذارم! وقتایی که مامانی میذارتت تو تخت و پارکت که بخوابی و تو تلاش میکنی بپری بیرون و با خنده به مامان میفهمونی که نمیخوای بخوابی!
اینم صحنه درگیریت با بابایی!
بوووووووووووووووووووووس عشق مامان