اولین شب یلدای پسر ناز مامان
امسال شب یلدا رفتیم خونه بابابزرگ آقا جان اینا و عمو علی اینا و عمه جون و عمه بابا هم اونجا بودن خیلی خیلی خوش گذشت ولی تو انقدر شیطون و وروجکی که یه لحظه هم نذاشتی ازت یه عکس درست حسابی بگیرم کنار میوه و اجیل که اصلا نمیشد بذاریمت همش دستتو میکردی تو اجیل یا پوست تخمه ها که بخوریشون و پرتشون کنی اینور اونور! خلاصه 10 نفر ادم همه مواظب تو بودن حسابی همه رو خسته کردی و ضمنا شیرین کاری کردی کلی همه کیف کردن همینجوری داشتی واسه خودت اواز میخوندی و هی بقیه رو یه جوری صدا میکردی که دنبالت کنن تا تو فرار کنی و بپری بغل یکی که یهو عمو علی بلند داد زد که تو فرار کنی ولی تو خیلیییییییی ترسیدی خیلی بامزه بود هم ترسیده بودی هم بلند سرش داد میزدی مرده بودیم از خنده ولی الهی مامان واست بمیره شب تو خواب هی با گریه بیدار میشدی فکر کنم خیلی ترسیده بودی ولی خوشم میاد به روت نمیاری مامانی ههههه این حرکت که بلندتر داد میزدی و مثلا به عمو علی خوف میزدی خیلی بانمک بود بابات که کلی کیفور میشه تو از این کارا میکنی چون همش داره بهت تعلیم میده که بابایی از خودت دفاع کن و نترس!!
عکسای زیادی رو از اون شب نمیتونم بذارم فقط یه دونه با بابابزرگ و امین و رامین پسرهای عمو علی داری که میذارم واست جوجو کوچولو
تو و امین. تو مشغول خوردن گلابی هستی
ایشالا همیشه تو زندگیت خوشحال باشی قشنگم :*