برسامبرسام، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

جوجه کوچولوی من و بابا

تولد دسته جمعی نینیهای دی 90

28 دی 1391 که اولین 5شنبه بعد ماه صفر بود مامانای کلوپ نینیهای دی 90 واسه گلهاشون تولد دسته جمعی گرفتن خیلی خیلی خوش گذشت شما نینیها هم کلی کیف کردین و کلی هم آتیش سوزوندین لباسهاتونم ست بود پسملا جین و پیرهن سفید و پاپیون مشکی که شما همون اول پاپیونتو زدی استاد کردی پسرم! دخملا هم دامن تونو با بادی و جوراب شلواری سفید. خیلی بامزه شده بودین فکر کنم وقتی بزرگ بشی این یه خاطره جالب و خوب بشه واست. من نتونستم عکس زیادی بگیرم چون خیلی شلوغ پلوغ بود و توهم همش بغلم بودی مامانی ولی الان 3 تا واست میذارم بقیشو نمیتونم چون مامانا توشون هستن و مشغول جمع کردن نینیهای گریون و یا در حال فرار چندتا هم عکاس گرفته ازمون که همین الان بابایی رفته آتلیه...
7 بهمن 1391

برسام و آتلیه :)))

چند وقت پیشا پسر خوشگلمو بردیم آتلیه پاپا و ازش عکسهای خوشگل انداختیم تا وقتی بزرگ میشه نگاشون کنه و بدونه چقدر واسه مامان و بابا عزیز بوده و البته اون موقع هم هست دیگه   اولش چون از خواب بیدار شده بودی مات و مبهوت همه جارو نگاه میکردی ولی بعدش که سرحال شدی دیگه نمیشد نگهت داشت همش از این ور به اون ور میدوییدی چندتا از عکساتو اینجا واست میذارم عزیز دلم     بقیشو تو ادامه مطلب ببینید لطفا   اینجا دیگه شروع کرده بودی با علی آقا توپ بازی میکردی اینجا دیگه.... فرااااااااااااااااررررررررررررررر... مراحل کندن توپ درخت کریسمس! کندیش... دوباره گذاشتیش سر جاش!!! ت...
7 بهمن 1391

پسر کوچولوم یکساله شد هوراااااااااااا

سلام عزیز مامان. یکسال از بهترین روز زندگی من گذشت و الان تو یکساله شدی قربونت برم الهی ایشالا صدوبیست ساله بشی عزیز دلم ایشالا عمر با عزت داشته باشی و لحظه لحظه زندگیت پر از خوشی و شادی باشه و من زنده باشم تا دومادی و خوشبخت شدنتو ببینم عشق مامان هر وقت بهت نگاه میکنم از ته دلم خداروشکر میکنم که هدیه به این قشنگی به من و بابات داده و از صمیم قلبم واسه کساییکه بچه میخوان اروز میکنم این لحظات و این روزهارو تجربه کنن. امیدوارم که همیشه سالم و صالح باشی و در اینده باعث سرافرازی من و بابا بشی عزیز دلم روز تولدت که 11 دی و اول ژانویه هستش مامان ویدا و مامان جون و بابابزرگ و مامانی و آقاجان و عمه و عمو سعید دور هم جمع شدیم و یه تولد خودمون...
23 دی 1391

مهمونی خونه خاله هستی مامان آقا پارسا

چند وقت پیش دوره نودیها خونه خاله هستی مامان پارسا خوشگله بود که خیلی خوش گذشت بعد از مدتها مامان دوستاشو دید و تو و نینیها هم کلی بازی کردین و حسابی خونه خاله رو بهم ریختین اینم عکسای تو و دوستات مامان جونم تو و باران دخمل ناز خاله مهدیه تو و پانیسا دخمل ناز خاله سوده که اینجا داری بهش خیار تعارف میکنی پسمل مهربونم محمد مهدی شیطون پسمل ناز خاله مریم(ماریا) که اینجا مشغول بالا رفتن از تخت پارساست پارسا پسمل ناز خاله هستی ایشالا همتون همیشه شاد و سالم باشید خوشگلای من ...
9 دی 1391

اولین شب یلدای پسر ناز مامان

امسال شب یلدا رفتیم خونه بابابزرگ آقا جان اینا و عمو علی اینا و عمه جون و عمه بابا هم اونجا بودن خیلی خیلی خوش گذشت ولی تو انقدر شیطون و وروجکی که یه لحظه هم نذاشتی ازت یه عکس درست حسابی بگیرم کنار میوه و اجیل که اصلا نمیشد بذاریمت همش دستتو میکردی تو اجیل یا پوست تخمه ها که بخوریشون و پرتشون کنی اینور اونور! خلاصه 10 نفر ادم همه مواظب تو بودن حسابی همه رو خسته کردی و ضمنا شیرین کاری کردی کلی همه کیف کردن   همینجوری داشتی واسه خودت اواز میخوندی و هی بقیه رو یه جوری صدا میکردی که دنبالت کنن تا تو فرار کنی و بپری بغل یکی که یهو عمو علی بلند داد زد که تو فرار کنی ولی تو خیلیییییییی ترسیدی خیلی بامزه بود هم ترسیده بودی هم بلند سرش داد می...
8 دی 1391

پسمل من اخیرا.....

سلام نفس مامانی خیلی وقته که واست ننوشتم ولی تقصیر خودته خیلی تازگیا وروجک و آتیش شدی اصلا واسه مامان وقت نمیذاری به خودش و خونه برسه چه برسه به اینکه وبلاگ اپ کنه!  امشب استثنائا زود خوابدی چون از 4 تا 9 بیدار بودی و خونه بابابزرگ اینا اتیش میسوزوندی واسه همین تو ماشین دیگه بیهوش شدی حالا من از فرصت استفاده میکنم تا واست بنویسم. این روزا خیلی به مامان وابسته تر شدی همش از پاهام میگیری و بلند میشی و هی نق میزنی که بغلت کنم مامانم بعضی وقتا عصبانی میشه و دعوات میکنه الهی بمیرم مامانی ولی بخدا منم خیلی خسته میشم خیلی تلاش میکنم اروم باشم ولی یه وقتایی حسابی کفرمو درمیاری دیگه اخه همش که نمیشه بغل مامان باشی عزیزم خیلی هم علاقه ای به...
8 دی 1391

بدون شرح!

فضول خان من!     با پشت دستت صدا درمیاری اقا!     فدای شیرین کاریات بشه مامانت بوووووووووووووووووووووووووس   این روزها همش اینکارو انجام میدی اواز خوندنت کم بود اااااا با پشت دست هم بهش اضافه شد مامان  و بابا هم که میگفتی دیگه چیییییییی اهان!  میگی اقا!  نمیدونم این اقا چیه که پشت سر هم میگی هههه یه سری کلمات نامفهموم هم میگی که فقط تو دیکشنری نینیها معانیش موجوده و من و بابایی سر در نمیاریم! علاقه شدیدی به چاهک اشپزخونه داری تا ولت میکنن میری سمت اشپزخونه چندبار گفتم بذار بری ببینم چی میخوای از جون این اشپزخونه که دیدم رفتی سراغ چاهک و انگشت کوچولوتو گذاشتی روش شروع کرد...
5 آذر 1391